عطیهღامیر
تـقــدیـــــم بــه ســرورم عـطیـــه
او مــــــــــرد است دستانش از تو زبرتر و پَهنتر..... صورتش ته ریشی دارد..... قلبـــــــــــــــــش به وسعت دریا..... جای گـــــــــریه کردن به بالکن مبرود و سیگاری دود میکند.... او باهمان دستانِ زبر و پهنش تو را نوازش میکند... با همان صورت نا صاف و ناملایم تو را میبوسد....و تو آرام میشــــــــــوی.... آنقدر او را "نـــــــــامرد"نخوان... آنقدر "پول"و "ماشین"و "ثروتش را نسنج..... فقط به او نـــــــــــــــــخ بده تا "زمین و زمان"را برایـــــــــــــت بدوزد..... فقط بااو روراست باش تا دنیــــــــــــا را به پایَت بریزد..... مـــــــــــــــــرد است دیگر.....گاهی تند میشود....گاهی عاشقانه میگوید.... مــــــــــــــرد است دیگر "غُرورش"آسمان و "دلش "دریاست.... تو چه میدانی از بغض گِلو گرفته یک مرد.... تو چه میدانی از "چِشـــــــــمانت"که شده دنیای او.... تو چه میدانی از هق هق شبانه اش که خودش خبر دارد و بالشش...... مــــــــــــــرد را فقط مــــــــــــــرد میفهمد....
نظرات شما عزیزان:
اپمممممممممممممممممممممم بدو بیام
پاسخ:سیلام چششششم
MiSs-A |